حکایت
-
باب هفتم در تربیت/ عضد را پسر سخت رنجور بود
حکایت عضُد و مرغ خوشآواز عضد را پسر سخت رنجور بود شکیب از نهاد پدر دور بود یکی پارسا گفتش…
بیشتر بخوانید » -
باب هفتم در تربیت/ یکی خوب خُلقِ خَلَقپوش بود
یکی خوب خلق خلق پوش بود که در مصر یک چند خاموش بود خردمند مردم ز نزدیک و دور به…
بیشتر بخوانید » -
باب هفتم در تربیت/ اگر پای در دامن آری چو کوه
اندر فضیلت خاموشی اگر پای در دامن آری چو کوه سرت ز آسمان بگذرد در شکوه زبان درکش ای مرد…
بیشتر بخوانید » -
باب هفتم در تربیت/ سخن در صلاحست و تدبیر و خوی
باب هفتم در تربیت سخن در صلاح است و تدبیر وخوی نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی…
بیشتر بخوانید » -
در باب ششم قناعت/ یکی را تب آمد زِ صاحبدلان
حکایتی از بوستان سعدی یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت شکر بخواه از فلان بگفت: ای پسر تلخی…
بیشتر بخوانید » -
باب سوم در عشق و مستی و شور/ ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست.
گفتار در معنای فنای موجودات در معرض وجود باری تعالی ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست بر عارفان جز…
بیشتر بخوانید » -
باب ششم در قناعت/ یکی سلطنتران صاحب شکوه
حکایتی از بوستان سعدی یکی سلطنت ران صاحب شکوه فرو خواست رفت آفتابش به کوه به شیخی در آن بُقعه…
بیشتر بخوانید » -
باب سوم در عشق و مستی و شور/ شبی یاد دارم که چشمم نخفت
حکایتی از بوستان در مورد گفتگوی شمع و پروانه شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع…
بیشتر بخوانید » -
حکایت ذوالنون مصری در بوستان سعدی
حکایت ذوالنون مصری چنین یاد دارم که سقای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل گروهی سوی کوهساران شدند به…
بیشتر بخوانید » -
حکایتی از بوستان سعدی
حکایت لقمان حکیم: شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و نازک اندام بود یکی بنده خویش پنداشتش…
بیشتر بخوانید » -
حکایتی از بوستان سعدی
حکایتی از بوستان سعدی در مذلت بسیار خوردن چه آوردم از بصره دانی عجب حدیثی که شیرین تر است از…
بیشتر بخوانید » -
حکایتی از بوستان سعدی
سرآغاز بوستان سعدی به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین خداوند بخشنده دستگیر کریم خطا بخش پوزش…
بیشتر بخوانید »