کتابهای داستان را چرا و چگونه بخوانیم؟

کتابهای داستان را چرا و چگونه بخوانیم؟
داستانها را باید سریع بخوانیم و خود را در آن غرق کنیم. بهتر است آن را در یک نشست بخوانیم، اما اینکار فقط برای داستانهای کوتاه میسر است.
داستانهای طولانی یا نوولها را نمیتوان خیلی سریع خواند اما باید تلاش کرد که در زمان کوتاهتری خوانده شود.
اگر خواندن داستان، خیلی طولانی شود، موضوع اصلی آن و وقایع را فراموش میکنیم.
باید اجازه دهیم شخصیتهای داستان در مغز و روح ما رسوخ کنند. تا جایی که ممکن است در حین کتاب خواندن، قضاوت را کنار بگذاریم.
اگر حوادث داستان باور پذیر نیستند، موقتا سکوت کرده و کتاب را ادامه دهیم.
تلاش کنیم در دنیایِ شخصیتهای داستان زندگی کنیم و با آنها همراه شویم تا بتوانیم طرز برخوردشان با اتفاقات را درک کنیم.
هر وقت توانستیم خود را جایگاه آنها قرار دهیم، آنوقت میتوانیم در موردشان قضاوت کنیم.
اگر کتابهای داستانی را سریع بخوانیم، به وحدت موضوع کتاب پی میبریم و اگر جدی بخوانیم، تمام جزئیات را متوجه میشویم.
گاهی کتابی را به دلیل شخصیتهایِ بسیار نمیخوانیم زیرا از خود انتظار داریم که باید تمام شخصیتها و وقایع را به خاطر بسپاریم ولی چون این مسئله امکان ندارد از خواندن اینگونه کتابها دست میکشیم. در صورتی که قرار نیست تمام شخصیتها در ذهنمان باقی بمانند بلکه بعضی شخصیتها به خاطر کامل کردن و یا معرفی شخصیتهای دیگر در داستان گنجانده شدهاند.
اگر داستان بینوایان شاهکارِ ویکتورهوگو را خوانده باشید، متوجه میشوید کشیشی که ژانوالژان را به خانهاش راه داد و دزدیدن شمعدانها را نادیده گرفت، فقط به این خاطر در داستان وجود داشت که تاثیری در شخصیت ژانوالژان بگذارد و مسیر او را تغییر دهد و در همین داستان اگر دقت کنیم فقط چند شخصیت در خاطر همه باقی مانده است؛
ژانوالژان، کوزت، تناردیه و پلیسی که همه جا به دنبال ژانوالژان بود، چون بقیه شخصیتها خیلی اهمیت نداشتند. وقتی یک نوول را میخوانیم در انتها متوجه میشویم که چه کسی مهم است و او را فراموش نمیکنیم.
یکی از دلایلی که خواندنِ داستان را ضروری میکند این است که داستان، بسیاری از نیازهای خودآگاه و ناخودآگاه ما را برآورده میکند.
اگر داستان فقط روی ذهن خودآگاه تاثیر بگذارد، آن وقت مانند کتابهای تشریحی و کاربردی خواهد شد.
به عنوان مثال: وقتی شخصیت داستانی را دوست داریم و او به مال و ثروتی میرسد، ما از این موضوع خوشحال میشویم، چون خودمان را در جایگاه او قرار دادهایم و دوست داریم به ان موقعیت دست پیدا کنیم.
وقتی داستان عاشقانه میخوانیم، دوست داریم که عشق بورزیم و عاشق باشیم و از این که خودمان را به جای شخصیتها قرار دهیم، لذت میبریم ولی به روی خودمان نمیآوریم که نیازمند عشق میباشیم و میگوییم از کتاب خوشم امده است.
باید به تفاوت کتابها دقت کنیم، داستانهایی که نیاز خاص ذهن ناخودآگاه ما را تامین میکنند کتابهایی هستند که میگوییم آنها را دوست دارم ولی نمیدانم چرا؟
ولی داستانهایی هستند که در طی قرون و اعصار ماندگارند و نیاز ناخودآگاه عمیق ما را اقناع میکنند. مانند: عدل و انصاف، فهم و درک و….
وقتی داستانی را میخوانیم، با شخصیتهای مورد علاقهمان همدلی میکنیم. معمولا در اکثر داستانهای خوب، نویسندهها ترتیبی میدهند تا شخصیتها به خواستههایشان برسند و این حس امیدواری را در انسانها بیدار میکند.
با شخصیتهای داستان در مسیر زندگی همراه میشویم و در بینش و درک آنها از زندگی سهیم شده و درسهای زیادی را فرا میگیریم البته باید داستانهای خوب و ارزشمند را بخوانیم نه هر داستانی.
دنیای داستانها عالی و شگفتانگیز است.
گاهی برای دور شدن از درد و رنجها به دنیای داستانها پناه میبریم تا روح و جسممان جانی تازه بگیرد و بتوانیم در مقابل فراز و نشیبهای زندگی دوام بیاوریم.
پایان