درد و رنج

کلمات هایلایت شده بازیگران متن من هستند و به کمک آنها متن زیر را نوشتهام.
دوست دارم گلک سفید نامیرایی باشم که گلبرگهایم؛ عشق، پاکی و خلوص باشد به همین خاطر در درونم خانهای ساختهام که سقف و دیوارهایش با ستونهایی از نور استوار گشته است؛ ستونهایی از جنس صداقت، گذشت، مهربانی و انسانیت.
این جماعت درستکار در کنار هم عاشقانه زیست میکنند اما آدمهای اطرافم قصد دارند با کارهایشان به من بفهمانند که صداقت در این دنیا معنا ندارد. گذشت و چشمپوشی نتیجهای در بر ندارد. مهربانی دیگر جواب نمیدهد و انسانیت مرده است.
اما جماعت درستکار وجود من میکوشد تا مقابل این موانع بایستد و قاطع و محکم طبق ارزشهای بنیادین خویش پیش برود.
در پیرامون این خانه، دشتی پر از لالههای رنگارنگ و عطرآگین وجود دارد اما آنها با رفتارشان میگویند: بوی دلاویز تو از عطر وجود ماست. مگر میشود که درون فردی را کسی جز خودش معطر کند؟
روزهایی که غم بر دلم سنگینی میکند، نمیدانم برای سبک کردن آنها پا روی ارزشهایم بگذارم یا باز هم با آنها ادامه دهم؟
در این دوراهی، هر راهی را انتخاب کنم با درد و رنج همراه است اما انتخاب درد و رنجی که به میل خودم باشد، قابل تحمل تر است.
کاش همیشه یادم باشد، در روزهایی که حتی تنفس هم در آن دشوار است، از خودم بپرسم که چرا این رنج را میکشم و چه هدفی دارم؟
مرد خمیده پشت و شتابان ساکن ذهنم، در این روزهای خاکستری بیشتر مانور میدهد و دائم در گوشم نجوا میکند تا مسبب کاری شوم که در ذاتم نیست اما من بیدارتر از آنم که دوباره به خواب عمیقی فرو روم.
این بیداری و اتفاق زرد را حاصل خواندن کتابهای خوب و نوشتاردرمانی میدانم.
با خودم میگویم: تو بیدار باش، خردورزی کن و اصالتت را حفظ کن و به راه خودت برو، فانوسها از آغاز شب در خوابند.
و نوشتار درمانی چهکلمهی زیبایی! کاغذها را یکی بعد از دیگری سیاه کردم تا این که در دلم دو شکوفه از درد شکفتند، شکوفههایی که نمیخواستند گل نداده بمیرند، شکوفههایی با نام صبر و مهربانی.
شاید این واژهها گویای حرفهای درونم نباشند شاید بگویی اینها فقط واژههای زیبایی هستند که از پس ذهنت بر روی کاغذ جاری شدهاند اما من به تو میگویم به اعمالم بنگر زیرا گویاتر از زبان گنگ من است.